تیمهای بزرگ حوصله تازهکارها را ندارند!
آی اسپورت - این روزها همه تیمهای جهان به دنبال کشف «پپ گواردیولا» جدید برای خود هستند اما واقعیت تلخ اینجاست که این «رویایی» بزرگ و البته اغلب سرابی پوچ است؛ اینکه شما یکی از اسطورههای تیم که در ابتدای راه مربیگری قرار دارد را به چشمِ «آینده باشگاه» ببینید، او را یک سال در تیم دوم باشگاه محک بزنید، به او یک شغل عالی پیشنهاد کنید و بعد بیینید که او با یک تیم متشکل از بازیکنان آکادمی، تیم اصلی را متحول کرده، لیگ را به زیر کشیده و جام قهرمانی اروپا را به کلکسیون افتخارات باشگاه افزوده است. رویایی است، نه؟ اما چقدر فکر میکنید چنین رویایی در دنیای واقعی میتواند نفس بکشد؟ چقدر احتمال میدهید که بتوانید چنین چیزی را تجربه کنید؟ با این وجود همگان میدانند در صورت دستیابی به چنین گنجِ ارزشمندی، برای سالها میتوانند در ناز و نعمت چنین گنجی، آسوده سر بر بالین بگذارند. به همین دلیل است که بسیاری از تیمهای بزرگ به بازیکنان سابق خود - که تجربه مربیگری محدودی دارند یا اصلا تجربهای در کارنامه خود نمیبینند - روی آوردهاند؛ یوونتوس با «آندرهآ پیرلو»، چلسی با «فرانک لمپارد» و آرسنال با «میکل آرتتا». این پرورش دادن یک رویای استثایی است که زیربنای آن بر پایه «حمایت تمام قد و تمام عیار باشگاه» ساخته میشود. در واقع در صورت فقدان این فاکتور مهم، مربیهای جوان، به جای احساس امنیت، هر لحظه خود را در آستانه اخراج خواهند دید و شبها به کابوسی تمامنشدنی برایشان تبدیل خواهد شد.
اما مشکل همه تازهکارها و چهرههای جدید یکسان است؛ اگرچه این احتمال وجود دارد که آنها به دلیل اینکه اکثر روزهای زندگی خود را در فوتبال گذراندهاند، ایدههایی جالب و نویی برای ارائه داشته باشند ولی در اصل آنها با حضور روی نیمکت مربیگری، روی صندلیهای آموزشیِ جدیدی مینشینند و این کار را در مقابل دید میلیونها بیننده انجام میدهند! این چهرهها، سابقه سالها حضور در رختکن و زمین تمرین را در کارنامه خود میبینند، با بسیاری از مربیان و مدیران کار کردهاند و ایدههایی درباره اینکه چه تفکرات و سیاستهایی میتواند به موفق برسد و کدام یک محکوم به شکست هستند در ذهن خود دارند. چهرههایی که آگاهند چه فاکتورهایی به بازیکنان انگیزه میدهد و چه المانهایی باعث تضعیف روحیه آنها میشود. با تمام این اوصاف فراموش نکنید که حتی اگر دانشآموز خوبی باشید دلیل بر این نیست که بعداً تبدیل به معلم خوبی هم شوید!
به این بیاندیشید اگر اوضاع برای این چهرههای تازهکار خوب پیش نرود، چه خواهد شد؟ این اشخاص هیچ تجربهای ندارند که در چنین موقعیتی از آن بهره جویند. پس کاملاً طبیعیست که در صورت گرفتاری در این شرایطِ مایوسآمیز، اعتماد به نفسشان را از دست داده و در مرحله بعد شروع به قضاوت خود و قیاس با سایرین کنند. وقتی «میکل آرتتا» در تصمیمی ناگهانی «پیر امریک اوبامیانگ» را در میانه مسابقه به زمین فرستاد تا با دستپاچگی شروع به محافظت پیروزی تیمش کند، مشخص است که در چه باتلاقی گرفتار شده.
البته که این مشکلات در نهایت تبدیل به تجربه میشوند، تجربهای که بزرگانِ فوتبال دنیا پیشتر در تیمهایی متفاوت به دست آوردند؛ «هربرت چاپمن» در «نورتهمتون»، «آریگو ساکی» در «فوسینانو» و «سر الکس فرگوسن» در «استیرلینگشایر شرقی». تفاوت اینجاست که در آن زمان اختلاف سطح بین تیمهای قدرتمند و ضعیف هیچوقت مثل عصر فعلی زیاد نبوده. «لیورپول»، «لیدز» و «ناتینگهام فارست» در زمان به خدمت گرفتن «بیل شنکلی»، «دون روی» و «برایان کلاف» در دسته دوم حضور داشتند. «مت بازبی» پس از فرماندهی ارتش در جنگ جهانی دوم، مستقیما راهی «منچستریونایتد» شد ولی زمانی که هدایت این تیم را بر عهده گرفت، یونایتد در بیش از 30 سال حضور در سطح نخست فوتبال انگلیس، تنها دو بار تجربه قهرمانی در لیگ را به دست آورده بود. به بیانی سادهتر میتوان گفت که در آن زمان یک مربی الهامبخش میتوانست یک تیم متوسط را تبدیل به قدرتی بزرگ در کشور کند.
اکنون به یک تیم در مسابقات «چمپیونشیپ» نگاه کنید؛ سطح تیمهای حاضر در این لیگ در عصر فعلی قابل مقایسه با لیگ برتر نیست. در چمپیونشیپ مربی با بازیکنانی سر و کار خواهد داشت که از نظر کیفی بسیار پایینتر از بازیکنان حاضر در سطح نخست هستند اما هیچکدام از اینها اهمیتی ندارد چرا که عدم صعود به لیگ برتر برای مربی، یک شکست محسوب میشود. فرض کنید که صعود محقق شد؛ آیا با بودجه محدودِ چنین تیمهایی، میتوان به تداوم حضورشان در سطح نخست امیدوار بود؟ پاسخ را هم شما میدانید هم ما. در نهایت اتفاقِ اجتناپناپذیر رخ خواهد داد؛ سقوط رقم میخورد و آقای مربی یا مانند «ادی هاو» سرمربی سابق بورنموث فراموش خواهد شد یا در بهترین حالت تواناییهایش به شدت زیر سوال خواهد رفت. میخواهید خوشبینانه به ماجرا بنگرید؟ رویاییترین سناریو تداوم حضور در لیگ برتر است که در آن صورت نیز همچون «شان دایچ» یا «سم آلاردایس» تنها برای پروژههای کوتاهمدت مورد استفاده قرار میگیرد.
برای درک بهتر این موضوع باید بدانید که فعالیت تحت یک بودجه محدود و ناچیز در بازار فعلی، ارتقاع سطحِ کیفی پایین بازیکنان به سطحی در حد و اندازههای لیگ برتر جهت رقابت با غولهای قدرتمند، توانایی کنترل غرور بازیکنان و مدیریت حواشی پیرامون ستارههای تیم، برنامهریزی دقیق جهت حملاتِ پربار بدون بهرهمندی از ستارههای نامدار خط آتشِ جهان، افزایش سازماندهی دفاعی با توجه به عدم برخورداری از مدافعین سطح اول جهان در ترکیب و مهمتر از همه جلب رضایت هواداران و مدیران باشگاه با وجود همه نواقص، تنها گوشهای از مشکلات پیش روی مربیان جوان در تیمهای کوچک است. مشکلاتی که قطعاً برای حل آنها نیاز به تجربهای زیاد دارید.
حالا فرض میکنید یک مربی کمتجربه با چه مشکلاتی در تیمهای بزرگ روبهرو خواهد شد؟ نمیدانید؟ فکر میکنید مشکلات کمتر است؟ برای پی بردن به پاسخ این سوال کافیست به مصاحبه یکی از مدیران تیم منچسترسیتی در سال 2011 مراجعه کنید که گفته بود «سیتیزنها باید بلافاصله پس از صعود به لیگ برتر در سال 2000، جو رویل را برکنار میکرد. شما کسی که یک مغازه کوچک اداره میکند را به عنوان مدیر یک شرکت چندملیتی انتخاب نمیکنید.»
در این بین یک راهکار دیگر هم وجود دارد؛ اینکه مربیان جوان راهی کشورهای دیگر شوند؛ کاری که اکنون «استیون جرارد» انجام داده اما همین تاکتیک در مورد «گری نویل» در والنسیا جواب نداد. البته این موضوع، پیچیدگی کار در یک فرهنگ متفاوت را نیز به همراه دارد و شاید تجربیاتی که کسب میکنید مستقیما در بازگشت به لیگ برتر قابل استفاده نباشند. گزینه جایگزین میتواند این باشد که همانند «میکل آرتتا» در منچسترسیتی تجربیات عملی را به عنوان دستیار زیر نظر یک سرمربی بزرگ کسب کنند. مزیت این روش در آن است که مربیان جوان هرگز تصمیمگیرنده نهایی نیستند و به همین دلیل زیر تیغ تیز انتقادات قرار نخواهند گرفت. به این ترتیب هر اتفاقی که در تیم رخ دهد، همواره تجربیات خوبی را در چنته مربیان جوان میگذارد. ضمن اینکه با حضور در کنار یک نام بزرگ، فرآیند آموزش و یادگیری نیز به بهترین شکل دنبال خواهد شد.
با تمام این اوصاف اما فراموش نکنید که ما در یک دنیای کمتحمل زندگی میکنیم؛ دنیایی که در آن با تفکرات کسی که ممکن است بتواند اشتباهات را درست کند، مقابله میشود و «قربانی کردن» افراد به «رشد تدریجی» ترجیح داده میشود. از این رو است که اخراج مربی پس از دیدن اولین نشانههای مشکل به عنوان طبیعت فوتبال مدرن پذیرفته شده است.
این دقیقا به چه معناست؟ هدف از همه این حرفها چیست؟ میخواهیم به شما بگوییم که ساختار مالی فوتبال مدرن، ایده پیشرفت مداوم را غیرممکن کرده و افراد کمی وجود دارند که برای اولین تجربه سرمربیگری در یک باشگاه بزرگ، از آمادگی کافی برخوردار باشند. گواردیولا یک مورد ایدهآل است اما در عین حال یک نمونه نادر.
سازندگی
ترجمه: نوید صراف
نظر دهید