یادداشت ویژه:استعفای مرد شلاق زن
«فیلمی نه برای لذت بردن که برای یاد گرفتن اینکه چطور از دیدن یک فیلم ، از پیش بردن یک نبرد ، از طاقت فرسایی بی رحمانه جنون آمیز تطاول پیکر خویش لذت برد. «شلاق زن» داستان پسری است که از بچگی رویایش این بود که درامر جاز شود و حالا در هنرستان موسیقی به بداخلاقترین مربی دوران رسیده. مردی با شهرت افسانهای که باید از او ترسید و حساب برد. که سرت داد میزند و در جمع تحقیرت میکند و از تو یا یک اعجوبه میسازد یا خرابت میکند.شلاق زن داستانی است اینگونه. داستانی در ستایش جنگ بیوقفه و نترسیدن. نباختن. مایوس نشدن. کنار نرفتن. پس نزدن. جا نزدن. جا نخوردن. کم نیاوردن. نباختن و جنگیدن تا سر حد مرگ برای عبور از خطی که نمیدانستی میتوانی به یک کیلومتریاش برسی چه برسد به اینکه یک کیلومتر هم از آن عبور کنی. داستان مردی که تو را با همه خشمها و نفرتهایی که در وجودت میکارد تا رسیدن به آن مرز همراهی میکند. مهم نیست چقدر زننده به تو فحش میدهد یا چقدر بیاهمیت از کنار تلاشهایت میگذرد، مهمش این است که آخر سر وقتی از مرز رد شدی، وقتی از نهایت توانت عبور کردی و رسیدی به جایی والاتر و بهتر از آنچه در تصورت بود بفهمی که برایت چه کرده.»
فیسبوک ریمایندر ، فرصتی است برای بازکاوی اندیشه ها و نوشته ها و من این فرصت را یافتم تا نوشته دوسال پیشم در مورد فیلم تحسین شده ویپلش را دوباره از نو بخوانم و بعد ، این چند سطر ، از دل متن جدا شد و چسبید به ذهنم. سوژه روز اگر جدایی کارلوس کروش یا استعفای نیمه صوری – نیمه جدی اش باشد ، آنوقت نمی شود از مقایسه این فیلم و معلم سادیسمی و خود بر حق دانش با کارلوس کروش گذشت چه هر دو کاراکتر و پرسوناژی مشابه هم دارند. کمال گرایی آرمانگرایانه این دو در راه رسیدن به آنچه در ذهنشان به عنوان هدف ترسیم شده و صد البته درک نشدن متدهایی که دارند توسط جماعتی.
انگار می شود درک کرد که کارلوس کیروش در تمام سال های حضورش در ایران، در نهایت کوشیده تا همانی باشد که «جی . کی . سیمونز» در شلاق زنی. یکی که با متوسط ها کاری ندارد و در تمام مدت کارش تنها و تنها کوشیده تا برای پرورش نابغه ها بجنگد. با همه مثل نابغه برخورد کرده و از آنها همان را خواسته که از نابغه ها و در این راه، آدم های معمولی و استعدادهای معمولی، نتوانسته اند در تست هایش باقی بمانند. پس زده شده اند...کنار رفته اند...طرد شده اند و اگر مقاومتی نشان داده اند با نوعی خشونت و بی رحمی خاص، شلاق کاری شده کنار زده شدهاند! در برخورد کارلوس کیروش با هر آنکه رو به رویش ایستاده و هر آنکه انتظاراتش را براورده نکرده، می شود همان نگاه عصبی جی کی سیمونز را دید که دارد با تحقیر و خشمی فروخورده، مانع موفقیتش را می بیند. برای ادم هایی از این دست تنها چارلی پارکر ها مهمند. تنها نابغه هایی که باید با آنها آنقدر تند و عصبی و سنگین و با انتظار بالا برخورد کرد تا بفهمند حد نهایی شکوفایی شان کجاست چه نمی شود کسی را با ناز کردن به نبوغ رساند.
نه اینکه کارلوس کیروش خیر مطلق باشد و نه اینکه او را بشود شر مطلق خواند و نه اینکه در مورد همین استعفایش نشود هزار نکته باریکتر از مو یافت یا نوشت اما آنچه باعث شد تا این سطرها روی کاغذ جاری شوند، از فیسبوک ریمایندری آمد که به یاد آورد چه شباهت غریبی می شود بین کمال گرایان آرمانگرایی چه در دستشان شلاقی باشد یا نه و چه دستشان را برای مربی حریف مشت بکنند یا نه.
هومن جعفری/ آی اسپورت
فیسبوک ریمایندر ، فرصتی است برای بازکاوی اندیشه ها و نوشته ها و من این فرصت را یافتم تا نوشته دوسال پیشم در مورد فیلم تحسین شده ویپلش را دوباره از نو بخوانم و بعد ، این چند سطر ، از دل متن جدا شد و چسبید به ذهنم. سوژه روز اگر جدایی کارلوس کروش یا استعفای نیمه صوری – نیمه جدی اش باشد ، آنوقت نمی شود از مقایسه این فیلم و معلم سادیسمی و خود بر حق دانش با کارلوس کروش گذشت چه هر دو کاراکتر و پرسوناژی مشابه هم دارند. کمال گرایی آرمانگرایانه این دو در راه رسیدن به آنچه در ذهنشان به عنوان هدف ترسیم شده و صد البته درک نشدن متدهایی که دارند توسط جماعتی.
انگار می شود درک کرد که کارلوس کیروش در تمام سال های حضورش در ایران، در نهایت کوشیده تا همانی باشد که «جی . کی . سیمونز» در شلاق زنی. یکی که با متوسط ها کاری ندارد و در تمام مدت کارش تنها و تنها کوشیده تا برای پرورش نابغه ها بجنگد. با همه مثل نابغه برخورد کرده و از آنها همان را خواسته که از نابغه ها و در این راه، آدم های معمولی و استعدادهای معمولی، نتوانسته اند در تست هایش باقی بمانند. پس زده شده اند...کنار رفته اند...طرد شده اند و اگر مقاومتی نشان داده اند با نوعی خشونت و بی رحمی خاص، شلاق کاری شده کنار زده شدهاند! در برخورد کارلوس کیروش با هر آنکه رو به رویش ایستاده و هر آنکه انتظاراتش را براورده نکرده، می شود همان نگاه عصبی جی کی سیمونز را دید که دارد با تحقیر و خشمی فروخورده، مانع موفقیتش را می بیند. برای ادم هایی از این دست تنها چارلی پارکر ها مهمند. تنها نابغه هایی که باید با آنها آنقدر تند و عصبی و سنگین و با انتظار بالا برخورد کرد تا بفهمند حد نهایی شکوفایی شان کجاست چه نمی شود کسی را با ناز کردن به نبوغ رساند.
نه اینکه کارلوس کیروش خیر مطلق باشد و نه اینکه او را بشود شر مطلق خواند و نه اینکه در مورد همین استعفایش نشود هزار نکته باریکتر از مو یافت یا نوشت اما آنچه باعث شد تا این سطرها روی کاغذ جاری شوند، از فیسبوک ریمایندری آمد که به یاد آورد چه شباهت غریبی می شود بین کمال گرایان آرمانگرایی چه در دستشان شلاقی باشد یا نه و چه دستشان را برای مربی حریف مشت بکنند یا نه.
هومن جعفری/ آی اسپورت
۲ نظر
سعید
دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۵:۳۶-
دوشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۲۰:۱۰