نترس تیمِ من، جاودانه شو
اتفاقِ عجیبی در جهانِ فوتبال در حالِ رخ دادن است. اتفاقی که منطق را نفی میکند. اتفاقی کاملا جادویی. اتفاقی که احساساتِ من را برانگیخته. چون این اتفاق برایِ تیم من افتاده. تیمی که از وقتی اندازهیِ یک پاکت چیپس بودم دوستش داشتم.
من شکستِ لستر در فینالِ اف.ای کاپِ 1969 را با پدر و پدربزرگم در ومبلی تماشا کردم و تمامِ راهِ برگشت به خانه را گریستم. من شاهدِ سقوطها و صعودهایِ لستر بودهام. من هشت سال برایِ لستر بازی کردم. حتی وقتی تیم دچار مشکلِ مالی شده بود من چند نفر از دوستانِ لستریام را جمع کردم و به باشگاه کمک کردیم. اما هیچ چیزی قابلِ مقایسه با اتفاقی که در حالِ رخ دادن است نیست. اتفاقی که معمولا برایِ تیمهایی مثلِ تیمِ من نمیافتد. این تیم، جدا از دو بازیکنِ جدید، همان تیمی است که فصلِ پیش سرنوشتش محتوم به سقوط بود. اما اتفاقی که در این یک سال افتاده قابلِ درک نیست. لستر اول به رهبریِ نایجل پیرسون معجزهآساترین فرار از سقوطِ تاریخِ لیگِ برتر را رقم زد. بعد پیرسون اخراج شد و همهیِ ما لستریها ناراحت بودیم. نیازی فوری به مربیِ جدید بود. بعد کلودیو رانیری انتخاب شد. اینجا باید اعتراف کنم که مثلِ خیلیهایِ دیگر از این انتخاب راضی نبودم و به نظرم رانیری مربیِ خنثیایی میآمد. آخر رانیری مربیِ یونانی بود که به جزایرِ فارو باخته بود. ولی چقدر اشتباه میکردم. چه اشتباهِ شاهکاری و فوقالعادهای کردم.
بنگاههایِ شرطبندی هم با من موافق بودند و به لستر کمترین شانسِ بقا در لیگِ برتر را داده بودند. واقعا چه کسی میتوانست اتفاقاتی که قرار بود بیفتد را پیشبینی کند؟
اگر لستر به راهش ادامه دهد و قهرمانِ لیگِ برتر شود بزرگترین اتفاقِ تاریخِ ورزشهایِ تیمی را پدید آورده است. بازیکنانی که سالِ پیش قادر به بردنِ حتی یک بازی نبودند، حالا بدل به نیرویی غیر قابلِ مهار شدهاند، تیمی با روحیهیِ شکستناپذیر و اتحادی که نمونهاش را کمتر دیدهایم. تیمی که "تینکرمن"ِ الهامدهنده درست کرده است.
چطور میتوانیم این امرِ غیرِ قابلِ درک را درک کنیم؟ خیلیها تلاش کردهاند و موفق نشدهاند. میتواند دلیلش خاکسپاریِ سالِ گذشتهیِ ریچاردِ سوم در لستر باشد؟ تاجِ سلطنتِ لیگِ برتر؟ خرافات؟ مطمئنید؟
بیایید به دلایلِ واقعی بپردازیم. بازیکنانی که فصلِ پیش آماده نبودند حالا در بهترین فرمِ دورانِ فوتبالشان هستند. جیمی واردی بالاخره شروع کرد به گل زدن، چیزی که با توجه سرعتِ فوقالعادهاش ازش انتظار میرفت. ریاض محرز هفته به هفته با آن پاهایِ به هم پیچیدهاش جادوگری کرد. انگولو کانتهیِ تازه وارد کنارِ دنی درینکواترِ آماده بهترین زوجِ خطِ میانیِ لیگ را درست کردند. کنارشان شینجی اوکازاکی، جفری شلوپ و مارک آلبرایتون انرژیِ فوقالعادهای با دویدنهایشان به تیم دادند. پشتِ سرشان کسپر اشمایکل درونِ دروازه مثال زدنی بود و با خصوصیاتی که از پدرش به ارث برده بود تیم را رهبری میکرد. خطِ دفاعی با حضورِ دو کهنهسوار، هوت و مورگان، به شکلی حماسی انگار سرِ مهاجمینِ حریف فریاد میکشید: «تو را راهِ عبوری نیست!» این تیمی نیست که بر مبنایِ داشتنِ توپ بازی کند، بلکه با دقت و سرعتی وحشتناک ضدحمله میزند. تیمی که یک واحدِ بسیار منظم و همبسته است.
هنوز باید منتظر باشیم و ببینیم در پایان چه اتفاقی میافتد و آیا لستریها چشمشان را از این رویایِ محال به تلخیِ واقعیت باز خواهند کرد یا نه. امیدوارم که نه. در زندگیام هرگز چیزی بیشتر از این از ورزش نمیخواستم، اینکه لسترِ رانیری، تیمِ من، قهرمانِ لیگِ برتر شود. حسی که سه پسرِ لستریام دارند خیلی برایم شیرین است. حتی پسرِ بزرگم، جرج، که از بچگی هوادارِ منچستر یونایتد بود هم مجذوبِ لستر شده است. پدرم چند روز پیش توئیت کرد: «هفتاد سال منتظرِ این بودم. لعنتی شاهکاره!» احساس میکنم حالا هوادرانِ فوتبال همه پشتِ لستر هستند.
هر چه به پایان نزدیک میشویم فشار رویِ لستر بالاتر خواهد رفت. اما آنها هیچ ترسی از این فشار نشان ندادهاند. لستر در آستانهیِ جاودانگی در تاریخِ ورزش است. نترس تیمِ من. جاودانه شو. همانطور که شیکسپیر در ریچاردِ سوم گفت: «از چه میهراسم؟ از خویشتن؟»
من شکستِ لستر در فینالِ اف.ای کاپِ 1969 را با پدر و پدربزرگم در ومبلی تماشا کردم و تمامِ راهِ برگشت به خانه را گریستم. من شاهدِ سقوطها و صعودهایِ لستر بودهام. من هشت سال برایِ لستر بازی کردم. حتی وقتی تیم دچار مشکلِ مالی شده بود من چند نفر از دوستانِ لستریام را جمع کردم و به باشگاه کمک کردیم. اما هیچ چیزی قابلِ مقایسه با اتفاقی که در حالِ رخ دادن است نیست. اتفاقی که معمولا برایِ تیمهایی مثلِ تیمِ من نمیافتد. این تیم، جدا از دو بازیکنِ جدید، همان تیمی است که فصلِ پیش سرنوشتش محتوم به سقوط بود. اما اتفاقی که در این یک سال افتاده قابلِ درک نیست. لستر اول به رهبریِ نایجل پیرسون معجزهآساترین فرار از سقوطِ تاریخِ لیگِ برتر را رقم زد. بعد پیرسون اخراج شد و همهیِ ما لستریها ناراحت بودیم. نیازی فوری به مربیِ جدید بود. بعد کلودیو رانیری انتخاب شد. اینجا باید اعتراف کنم که مثلِ خیلیهایِ دیگر از این انتخاب راضی نبودم و به نظرم رانیری مربیِ خنثیایی میآمد. آخر رانیری مربیِ یونانی بود که به جزایرِ فارو باخته بود. ولی چقدر اشتباه میکردم. چه اشتباهِ شاهکاری و فوقالعادهای کردم.
بنگاههایِ شرطبندی هم با من موافق بودند و به لستر کمترین شانسِ بقا در لیگِ برتر را داده بودند. واقعا چه کسی میتوانست اتفاقاتی که قرار بود بیفتد را پیشبینی کند؟
اگر لستر به راهش ادامه دهد و قهرمانِ لیگِ برتر شود بزرگترین اتفاقِ تاریخِ ورزشهایِ تیمی را پدید آورده است. بازیکنانی که سالِ پیش قادر به بردنِ حتی یک بازی نبودند، حالا بدل به نیرویی غیر قابلِ مهار شدهاند، تیمی با روحیهیِ شکستناپذیر و اتحادی که نمونهاش را کمتر دیدهایم. تیمی که "تینکرمن"ِ الهامدهنده درست کرده است.
چطور میتوانیم این امرِ غیرِ قابلِ درک را درک کنیم؟ خیلیها تلاش کردهاند و موفق نشدهاند. میتواند دلیلش خاکسپاریِ سالِ گذشتهیِ ریچاردِ سوم در لستر باشد؟ تاجِ سلطنتِ لیگِ برتر؟ خرافات؟ مطمئنید؟
بیایید به دلایلِ واقعی بپردازیم. بازیکنانی که فصلِ پیش آماده نبودند حالا در بهترین فرمِ دورانِ فوتبالشان هستند. جیمی واردی بالاخره شروع کرد به گل زدن، چیزی که با توجه سرعتِ فوقالعادهاش ازش انتظار میرفت. ریاض محرز هفته به هفته با آن پاهایِ به هم پیچیدهاش جادوگری کرد. انگولو کانتهیِ تازه وارد کنارِ دنی درینکواترِ آماده بهترین زوجِ خطِ میانیِ لیگ را درست کردند. کنارشان شینجی اوکازاکی، جفری شلوپ و مارک آلبرایتون انرژیِ فوقالعادهای با دویدنهایشان به تیم دادند. پشتِ سرشان کسپر اشمایکل درونِ دروازه مثال زدنی بود و با خصوصیاتی که از پدرش به ارث برده بود تیم را رهبری میکرد. خطِ دفاعی با حضورِ دو کهنهسوار، هوت و مورگان، به شکلی حماسی انگار سرِ مهاجمینِ حریف فریاد میکشید: «تو را راهِ عبوری نیست!» این تیمی نیست که بر مبنایِ داشتنِ توپ بازی کند، بلکه با دقت و سرعتی وحشتناک ضدحمله میزند. تیمی که یک واحدِ بسیار منظم و همبسته است.
هنوز باید منتظر باشیم و ببینیم در پایان چه اتفاقی میافتد و آیا لستریها چشمشان را از این رویایِ محال به تلخیِ واقعیت باز خواهند کرد یا نه. امیدوارم که نه. در زندگیام هرگز چیزی بیشتر از این از ورزش نمیخواستم، اینکه لسترِ رانیری، تیمِ من، قهرمانِ لیگِ برتر شود. حسی که سه پسرِ لستریام دارند خیلی برایم شیرین است. حتی پسرِ بزرگم، جرج، که از بچگی هوادارِ منچستر یونایتد بود هم مجذوبِ لستر شده است. پدرم چند روز پیش توئیت کرد: «هفتاد سال منتظرِ این بودم. لعنتی شاهکاره!» احساس میکنم حالا هوادرانِ فوتبال همه پشتِ لستر هستند.
هر چه به پایان نزدیک میشویم فشار رویِ لستر بالاتر خواهد رفت. اما آنها هیچ ترسی از این فشار نشان ندادهاند. لستر در آستانهیِ جاودانگی در تاریخِ ورزش است. نترس تیمِ من. جاودانه شو. همانطور که شیکسپیر در ریچاردِ سوم گفت: «از چه میهراسم؟ از خویشتن؟»
نظر دهید