یادداشت موافق درباره چهره ویژه سال 94: سقف کوتاه معلم
یک / داستان ابر قهرمانها هر چقدر روی پرده نقرهای هیجان انگیز باشد، در دنیای واقعی یک کمدی اغراق آمیز است. کمدی آدمهای معمولی، که دنبال یکی غیر خودشان میگردند. یکی که معمولی نیست و باید همه ضعفهای آنها را جبران کند. بدون اشتباه، بدون خطا، با تصمیمگیریهای درست و دقیق تحت هر شرایطی. قهرمان باید درست لباس بپوشد، درست حرف بزند، درست زندگی کند و در فضایی که آدمهایش سادهترین قواعد اخلاقی را رعایت نمیکنند، هیچوقت در رعایت اصول دچار تردید نشود. قهرمانی که نیست، و نخواهد بود.
دو / در روزهای طلایی والیبال ایران، معروف کاپیتان و طلاییترینشان بود. همه چیز برای موفقیت داشت. از پاسهای ظریف داخل زمین و مدیریت تیم، تا لبخندهای بعد از پیروزی که هیچوقت فراموش نخواهند شد. جام ملتهای آسیا، لیگ جهانی، جام جهانی و مسابقات آسیایی. همه آمارها، از یک ستاره فوق العاده حرف میزدند. بازیکنی که حتی بیشتر از موسوی و محمودی و غفور، توانست نگاه مردم را به سمت والیبال بچرخاند. معروف، مسیر معروف شدن را رفت. در کنار هم تیمیهایی که قانون شکست همیشگی ایران در ورزشهای گروهی را دور زده بودند و با قراردادی گرانقیمت به روسیه رسید. سرمای روسیه، گرمای درخشش را از معروف هم گرفت و امسال، کاپیتان چهره جدیدی از خودش نشان داد. عصبی، خسته، بیحوصله و کلافه. تصویری که حداقل برای ما زیاد تکراری نیست. داستانی که انگار، قرار است برای همه قهرمانهایمان تکرار شود.
سه / معروف و دوستانش، مثل کودکانی هستند که از معلمشان بزرگتر شدهاند. آنها قدمهای اول را یاد گرفتند و حالا، معلم بزرگتری میخواهند. کلاس بزرگتری میخواهند. کلاسی که رفتار اجتماعی، مدیریت بحران و حفظ انگیزه را به آنها یاد بدهد. آنها همین حالا هم از سقف کلاسشان عبور کردهاند. معلمان آنها، از وزیر گرفته تا رئیس فدراسیون هنوز با رفتار اجتماعی در شان جایگاه فعلیشان کنار نیامدهاند و طبیعتا، نمیتوانند چیزی به ستارههایشان اضافه کنند. بیشتر وقت وزیر، به تحمیل نیرو به فدراسیونهای ورزشی میگذرد و روسای فدراسیون هم صرفا به حفظ صندلیشان فکر میکنند. برای آنها، معروف و دوستانش نقش یک بنر تبلیغاتی را دارند. هیچکدام، نمیتوانند چیزی که خودشان بلد نیستند را به جوانهای والیبال ایران یاد بدهند. جوانهایی که در جای درست ایستادند اما جایگاه معلمهایشان، حاصل یک سو تفاهم بزرگ است.
چهار / معروف قبل از کاپیتان تیم ملی، ستاره والیبال یا قهرمان ملی، یک انسان معمولی است. شبیه علی دایی، پسر بی ادعای جام ملتهای 96 که در آلمان شاگرد حرف گوش کن بود و بعد از بازگشت به ایران، به مرد همیشه طلبکار داخل زمین و روی نیمکت تبدیل شد. مثل کریمی، که بازیکن محبوب ماگات و تمرینهای سختش بود اما در ایران، هر روز و هر ماه و هر سال مربیانش به مشکل خورد. مثل هاشمیانی که خیلی زود فرار کرد تا به سرنوشت دایی و کریمی دچار نشود. مثل سلیمی، که رویای رکورد دو ضرب و مجموع را داشت اما حالا، نگران است در ریو مدال طلا را گردن رقبای روسی ببیند. مثل خیلیها. همه آنهایی که سقف کوتاه ما، به سرشان خورد و خرابشان کرد.
پنج/ تحقیر معروف، کار سختی نیست. در ماههای اخیر، آنقدر اشتباه کرده که از هیچ قضاوتی سربلند بیرون نیاید. کاپیتان، دیگر نه خوب بازی میکند و نه شور و شوق دارد. فقط خستگی است و کلافگی. اخم دائم پشت صورتی که یک زمان، لبخند را به مردم خسته از باختن هدیه میداد. سوختن معروف، سوختن آرزوهای ماست. آرزوی دیدن نسل طلایی در ریو و لذت بردن از درخشیدن آنها. ای کاش این بار، بدانیم و بفهمیم قهرمانهایمان انسانهای معمولی هستند. درکشان کنیم و نگذاریم آرزوهایمان دوباره خاکستری شوند. امیدوار باشیم لوزانو، همان معلم پیری باشد که به شاگردش راز ماندگاری را یاد میدهد. این بار، ما به جای آنها انگیزه و شور و شوق بدهیم و بخشی از خوشحالی که به ما دادند را به آنها برگردانیم. امیدوار باشیم و حمایت کنیم. از پسری که اگر امروز خوشحال نیست، بخشی از خوشحالیاش را به دل ما هدیه داده است.
پیمان صالحی / تماشاگران امروز
دو / در روزهای طلایی والیبال ایران، معروف کاپیتان و طلاییترینشان بود. همه چیز برای موفقیت داشت. از پاسهای ظریف داخل زمین و مدیریت تیم، تا لبخندهای بعد از پیروزی که هیچوقت فراموش نخواهند شد. جام ملتهای آسیا، لیگ جهانی، جام جهانی و مسابقات آسیایی. همه آمارها، از یک ستاره فوق العاده حرف میزدند. بازیکنی که حتی بیشتر از موسوی و محمودی و غفور، توانست نگاه مردم را به سمت والیبال بچرخاند. معروف، مسیر معروف شدن را رفت. در کنار هم تیمیهایی که قانون شکست همیشگی ایران در ورزشهای گروهی را دور زده بودند و با قراردادی گرانقیمت به روسیه رسید. سرمای روسیه، گرمای درخشش را از معروف هم گرفت و امسال، کاپیتان چهره جدیدی از خودش نشان داد. عصبی، خسته، بیحوصله و کلافه. تصویری که حداقل برای ما زیاد تکراری نیست. داستانی که انگار، قرار است برای همه قهرمانهایمان تکرار شود.
سه / معروف و دوستانش، مثل کودکانی هستند که از معلمشان بزرگتر شدهاند. آنها قدمهای اول را یاد گرفتند و حالا، معلم بزرگتری میخواهند. کلاس بزرگتری میخواهند. کلاسی که رفتار اجتماعی، مدیریت بحران و حفظ انگیزه را به آنها یاد بدهد. آنها همین حالا هم از سقف کلاسشان عبور کردهاند. معلمان آنها، از وزیر گرفته تا رئیس فدراسیون هنوز با رفتار اجتماعی در شان جایگاه فعلیشان کنار نیامدهاند و طبیعتا، نمیتوانند چیزی به ستارههایشان اضافه کنند. بیشتر وقت وزیر، به تحمیل نیرو به فدراسیونهای ورزشی میگذرد و روسای فدراسیون هم صرفا به حفظ صندلیشان فکر میکنند. برای آنها، معروف و دوستانش نقش یک بنر تبلیغاتی را دارند. هیچکدام، نمیتوانند چیزی که خودشان بلد نیستند را به جوانهای والیبال ایران یاد بدهند. جوانهایی که در جای درست ایستادند اما جایگاه معلمهایشان، حاصل یک سو تفاهم بزرگ است.
چهار / معروف قبل از کاپیتان تیم ملی، ستاره والیبال یا قهرمان ملی، یک انسان معمولی است. شبیه علی دایی، پسر بی ادعای جام ملتهای 96 که در آلمان شاگرد حرف گوش کن بود و بعد از بازگشت به ایران، به مرد همیشه طلبکار داخل زمین و روی نیمکت تبدیل شد. مثل کریمی، که بازیکن محبوب ماگات و تمرینهای سختش بود اما در ایران، هر روز و هر ماه و هر سال مربیانش به مشکل خورد. مثل هاشمیانی که خیلی زود فرار کرد تا به سرنوشت دایی و کریمی دچار نشود. مثل سلیمی، که رویای رکورد دو ضرب و مجموع را داشت اما حالا، نگران است در ریو مدال طلا را گردن رقبای روسی ببیند. مثل خیلیها. همه آنهایی که سقف کوتاه ما، به سرشان خورد و خرابشان کرد.
پنج/ تحقیر معروف، کار سختی نیست. در ماههای اخیر، آنقدر اشتباه کرده که از هیچ قضاوتی سربلند بیرون نیاید. کاپیتان، دیگر نه خوب بازی میکند و نه شور و شوق دارد. فقط خستگی است و کلافگی. اخم دائم پشت صورتی که یک زمان، لبخند را به مردم خسته از باختن هدیه میداد. سوختن معروف، سوختن آرزوهای ماست. آرزوی دیدن نسل طلایی در ریو و لذت بردن از درخشیدن آنها. ای کاش این بار، بدانیم و بفهمیم قهرمانهایمان انسانهای معمولی هستند. درکشان کنیم و نگذاریم آرزوهایمان دوباره خاکستری شوند. امیدوار باشیم لوزانو، همان معلم پیری باشد که به شاگردش راز ماندگاری را یاد میدهد. این بار، ما به جای آنها انگیزه و شور و شوق بدهیم و بخشی از خوشحالی که به ما دادند را به آنها برگردانیم. امیدوار باشیم و حمایت کنیم. از پسری که اگر امروز خوشحال نیست، بخشی از خوشحالیاش را به دل ما هدیه داده است.
پیمان صالحی / تماشاگران امروز
۱ نظر
-
دوشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۵، ۱۹:۳۴