فوتبال بیصاحب، بیتماشاچی، بیمعنا
آی اسپورت - فوتبال برای چیست. جز این که قرار است مردم تماشایش کنند و کیف کنند؟ جز این که باید آدرنالین خون انسان را بالا ببرد و او را سرگرم و از هیجان لبریزش کند؟ همه آن اهداف والا و آرمانهای انسانی، رفاقت و تلاش برای پیروزی و بقیه انگیزهها و دلایلی که برای فوتبال تراشیدهاند هم نبود، ذرهای فرق نمیکرد. فوتبال اگر برای دیده شدن و حظ بردن نیست بگویید. فوتبالی که رئال و بارسایش صلاه ظهر به میدان میآیند، عذابش را به جان میخرند و پیکه به طعنه دست را بر چشمان سایهبان میکند تا چند صد میلیون نفر در آسیای شرقی، در چین و ژاپن و کره، تماشایشان کنند و نمایش پررونق شود. تا چرخهای مالی بچرخند و تجارت برقرار بماند. به اولدترافورد میگویند «تئاتر رویاها» و استادیومهای فوتبال را باشکوه و پرزرق و برق چون معابدی عظیم میسازند چون قرار است جایی برای امر مقدس باشد. برای نبرد و هیاهو. برای لذت هفتگی و تکرارشونده.
اگر همه اینهاست که گفتیم، اربابان فوتبال در ایران باید بار دیگر بنشینند و ببینند کجا را اشتباه رفتهاند. باید نگاه کنند که آنچه به اسم فوتبال در این دیار برگزار میشود، با همه هزینههای سرسامآور و همه مشکلات و دردسرهایش، چقدر به مفهوم فوتبال نزدیک است. چقدر میخواهد و میتواند به مردم خوشی بدهد. چقدر قرار است سرگرمکننده باشد و برای همه اینها چه تهمیداتی به کار آمده است. ورزشگاه محقری که از همه امکانات رفاهی بیبهره است، که حتی آبی برای خوردن و جایی برای رفع حاجت ندارد، ورزشگاهی با صندلیهای ناراحت، مأموران ناراحت و مسئولان ناراحت. ورزشگاهی که به هزار فلاکت باید خود را بهش برسانی، با هزار تحقیر و توهین از معابرش بگذری و برای دقایق طولانی فضای زشت و خشونتباری را تحمل کنی که از همه این شرایط پدید آمده است.
ورزشگاهی که نور درست ندارد، سقف ندارد، سراپایش را ادبار گرفته است و میخواهد به میهمانانش ساعتی فراغت و عیش هدیه کند. مسابقهای که در بدترین ساعت روز برگزار میشود چون کسی حوصله ندارد برای آن وقت و انرژی بگذارد. چون کسی برای آن جمعیت مشتاق دلش نسوخته. مسابقهای که در جایی دور از زندگی روزمره برگزار میشود. جایی که خانواده را به آن راهی نیست و فقط سهم مردان است. برای رسیدن بهش باید همه شهر را دور بزنی. اگر وسیله شخصی ببری هزار مصیبت است و اگر نبری هزار و یک مصیبت. اینها همه شرایط تماشای فوتبال در ورزشگاهاند.
به همین اندازه میشود برای تماشای آن از جعبه جادو مرثیه نوشت. از تصاویر چرکمرد که انگار از دل تاریخ میآیند. از گزارشهای ویرانکننده. از تبلیغات تمامنشدنی. از قطع و وصل صدا. از تأخیر همیشگی تصویر زنده که دیگر برای همه عادت شده و کسی اصلا فکرش را هم نمیکند. همه اینها هم برای این که میخواهند چند دقیقه فوتبال برایمان نمایش دهند. شرایط فلاکتباری که روزبهروز تماشاگرش را فراری میدهد و کسی به جاییاش نیست. ورزشگاههای خالی که دلزدگی را فریاد میزنند. نمایش اغلب بیهیجان تیمهای کمانگیزه که اصلا نمیدانند چرا دارند بازی میکنند. باشگاههایی که خیلیهایشان اساسا طرفداری ندارند. خیلیهایشان تاریخ و سابقهای ندارند. خیلیهایشان حتی صاحب ندارند. بازیکنانی که خیلیوقتها یادشان میرود قرار است نمایشی برای مردم داشته باشند و تنها برای دستمزد و روزیشان میدوند.
مدیرانی که اصلا یادشان رفته توپ این فوتبال برای کی و چی میچرخد. پس مثل آب خوردن حکم به بازی بدون تماشاگر میدهند. مثل آب خوردن وقت بازیها را جابهجا میکنند. محل بازیها را جابهجا میکنند. احکام انضباطی را جابهجا میکنند. همهاش هم در جایی که قرار است محل خوشباشی ملت باشد. که بعد از کار و درس و گرفتاری، مردم بروند، دست بچه و کس و کارشان را بگیرند تا ساعتی را به مسرت بگذرانند. اگر فوتبال ما این چیزها را میفهمد، اگر برای اینها خود را آماده میکند و تجهیز و تمرین میکند که هیچ. اما اگرنه، باید دوباره برای آن فکری کرد. از نو. برای ورزشگاه و ساز و کار و نمایش تلویزیونیاش. برای سراپایش. چون انگار اینجا همه یادشان رفته که فوتبال اصلا معنایش چیست. همه بهتشان برده. اینها که میگوییم انتظارات فضایی و فانتزی نیست. اینها بدیهیات ماجرا است. درباره آدمی داریم حرف میزنیم. درباره مطالباتش. چیزهایی که در این وادی به کلی بیارج و قرب شدهاند.
نظر دهید