فرشتهای که به آسمان فرا خوانده شد
آی اسپورت - «یک پسر کامل و بینقص را با موهایی فرفری و ژولیده، چشمانی درخشان که از آن شرارت میبارید و البته خندهای شاید گستاخانه!» اینها توصیف «بوروکوتو»؛ خبرنگار اروگوئهای ساکن آرژانتین، در ۳۰ اکتبر ۱۹۹۲ از تولد کودکی بود که ۳۲ سال پیش در بیمارستان «اویتا پرون» در شهر «لانوس» در جنوب «بوینس آیرس» چشم به جهان گشود.
«دیگو چیتورو مارادونا» و همسرش «دالما توتا سالوادورا» هر دو از منطقهای در «کورینتس»، شهری در شمال شرق آرژانتین و نزدیک به مرز پاراگوئه بودند. او یک قایقران بود و همراه خانوادهاش در کلبهای شنی در نزدیکی رودخانه زندگی و از طریق ماهیگیری و بعضاً چوپانی، امرار معاش میکرد. همسرش «توتا» در جستجوی زندگی بهتر به «بوینس آیرس» مهاجرت کرد و به عنوان پیشخدمت استخدام شد و ۲ سال بعد، چیتورو را نیز قانع کرد تا نزد او بیاید. آنها در ابتدا در منزل برخی اقوامشان در شهر «ویا فیوریتو» در حاشیه جنوبی بوینس آیرس میماندند. چیتورو در شرکت تولید غذایی در «ریچائلو»؛ کار پیدا کرد و مدت کمی پس از رسیدن مارادوناها به «ویا فیوریتو»، خویشاوندانشان آنجا را ترک کردند و چیتورو مجبور شد تا از آجرهای بد شکل و ورقههای آهنی، خانه خودش را بسازد.
خانواده مارادونا هنگامی که «توتا» مجدداً حامله بود، سه دختر داشت. داستانهای زیادی پیرامون تولد فرزند چهارماش وجود دارد اما داستانی که در سرتاسر جهان بیشتر پذیرفته شده اینست که «توتا» در حال رقص بود که ناگهان دردی عظیم احساس کرد. چند ساعت بعد او پسری را به دنیا آورد که میگویند از بدو تولد با پایش ضربه میزد. احتمالاً دکتر به آنها تبریک گفته و اعلام کرده که شما یک پسر سالم و البته شیطان دارید. نام او در پیروی از پدرش «الدیگو» گذاشته شد.
دیگو در خانهای بزرگ شد که فاقد آب و برق بود. مارادونا همیشه گفته که این «ویا فیوریتو» بود که به او حس زیرکی و احتیاط (به عنوان خصلتی که به فقرا اجازه موفقیت میدهد) را آموخت. آنهایی که در شهر بودند صداقت داشتند اما اهالی «ویا فیوریتو» انسانهایی کاملاً اجتماعی بودند؛ دوستانشان را نزدیک خود نگه میداشتند و وفاداری اولویت اولشان بود. به همین دلیل است که دیگو همواره با افتخار میگوید که در خانوادهای فقیر متولد شده.
در تولد سه سالگیاش، «بتو»؛ پسر عموی مارادونا، به او یک توپ هدیه داد و دیگو همان شب توپ را با خود به تخت خواب برد و آن توپ به دوست همیشگی الدیگو تبدیل شد. مارادونا درباره آن دوران از زندگیاش میگوید: «بسیاری از مردم از قبول این حقیقت که از منطقهای زاغهنشین میآیند هراس دارند اما من اینچنین نیستم. اگر من چنین جایی به دنیا نیامده بودم مارادونا نمیشدم. من آزاد بودم تا بازی کنم.»
مارادونا به عنوان یک کودک به هر طریقی که میتوانست کسب درآمد میکرد؛ از باز کردن در تاکسیها گرفته تا جمعآوری زرورق و فویل از پاکتهای سیگار. بقا و ادامه زندگی به استفاده از هوش و ذکاوت خودش بستگی داشت؛ و خانواده دیگو خیلی زود متوجه شدند که آیندهاش در فوتبال است و او را از ابتدا مورد حمایت خود قرار دادند. یک عکس از دوران کودکیاش بسیار مورد توجه قرار گرفته، عکسی که او را در چهار یا ۵ سالگی مقابل حصاری سیمی نشان میدهد که توپ را اغلب به سمت آن شوت میکرده. در راه مدرسه او معمولاً با یک پرتقال، روزنامه مچاله شده یا تکه سنگی روپایی میزد و تحت هیچ شرایطی اجازه نمیداد توپ به زمین بخورد.
در دسامبر سال ۱۹۶۸، مارادونا برای تست به «سبولیتاس»، تیم پایه باشگاه «آرژانتینوس جونیورز» برده شد. این باشگاه در بخش اسپانیاییزبان «ویاکرسپو» در سال ۱۹۰۴ توسط چند دوست که عقایدی سوسیالیست یا آشوبطلب داشتند تاسیس شد و در ابتدا «Martyrs of Chicago» نام گرفت؛ دلیل این کار اعدام و یا دستگیری هشت تن از آشوبطلبان در جریان شورش میدان «هی مارکت شیکاگو» در سال ۱۸۸۶ بود. یک سال پس از تاسیس، وقتی باشگاه در حال رشد و گسترش بود، نام این باشگاه به اسمی جامعتر یعنی «آرژانتینوس جونیورز» تغییر پیدا کرد. آنها در سال ۱۹۰۹ به عضویت اتحادیه فوتبال آرژانتین درآمدند و بعد از سری نقل مکانهای متعدد، سرانجام در اواخر سال ۱۹۲۱ در بخش مرکزی شهر اسپانیایی زبان «لا پاترنال» ساکن شدند، شهری که در غرب شهر اصلیشان قرار داشت. تا سال ۱۹۳۰ این باشگاه در مسیر حرفهایگرایی پیشگام بود اما به دلیل کمپولی همیشگی، در سال ۱۹۳۶ به دسته پایینتر سقوط کرد و بازگشتاش به سطح اول فوتبال ۲دهه زمان برد. از آن زمان به بعد کیفیت پرورش بازیکنان جوان این باشگاه مورد توجه قرار گرفت و این باشگاه، برای بازی سرگرمکننده و جذابی که ارائه میداد، هرچند لزوما موفقیتآمیز نبود اما مورد تقدیر قرار گرفت و همان زمان بود که به این باشگاه لقب «بیچاس کلرادوس» (حشرات قرمز) داده شد. آرژانتینیوس در سال ۱۹۶۰ در لیگ سوم شد و تا سه هفته مانده به پایان لیگ که با شکست ۵-۱ روبهرو شد، امید به قهرمانی داشت ولی آنها بیشتر فصول را برای فرار از سقوط میجنگیدند و میدانستند اگر بتوانند یک یا دو بازیکن خوب پرورش دهند، به زودی آنها را به باشگاههای خوب و بزرگ خواهند فروخت و از مشکلات عدیده رهایی خواهند یافت.
طولی نکشید که در آرژانتینوس فهمیدند که مارادونا بازیکنی متفاوت از دیگر ورودیهایشان است. او کوتاهقامت بود، قوز داشت و البته سرش بیش از حد بزرگ بود. «فرانسیسکو کورنخو» مربی آن زمان تیم بعدها گفت: «در نگاه اول فکر میکردید که او از سیارهای دیگر آمده.» مارادونا اما استعداد بسیار بالایی داشت؛ مقامات باشگاه ابتدا به او شک کردند و تصور میکردند او سن بیشتری نسبت به چیزی که گفته، دارد و به همین خاطر اصرار به دیدن کارت شناساییاش داشتند. مارادونا از لحاظ فیزیکی رشد چندانی نداشت و «کورنخو» از کار کردن با کودک هشت سالهای با چنین مهارت حیرتآوری کاملاً خشنود بود و دیگو را نزد دکتر «کاخو پالادینو» برد تا برای بالا بردن توان بدنی دیگو، داروهای مورد نیاز را تجویز کند. شاید به همین دلیل بود که دیگو همواره تصور میکرد که استفاده مداوم از هر نوع دارویی، یک امری طبیعی و عادی است.
به سرعت، او به یک پدیده بدل گشت. بین دو نیمه بازیهای آرژانتینوس، مارادونا با انجام حرکات تکنیکی به سرگرم کردن جمعیت میپرداخت؛ در یکی از بازیهای آرژانتینوس برابر «بوکاجونیورز» در جولای ۱۹۷۰، او به قدری جمعیت را تحت تاثیر قرار داد که استادیوم یک صدا نام او را فریاد میزدند تا در نیمه دوم در زمین بماند. او در یک برنامه سرگرمی تلویزیونی حضور پیدا کرد و به انجام حرکات تکنیکی ابتدا با توپ، سپس با پرتقال و در آخر با یک بطری پرداخت.
در ۲۸ سپتامبر ۱۹۷۱، از مارادونا برای نخستین بار در مطبوعات نام برده شد، خبرنگار روزنامه «کارلین»، شیفته هنرنمایی مارادونا در بین نیمه بازی دو تیم آرژانتینوس و ایندیپندنت شده بود؛ هرچند این گزارش و تمجید به دلیل چاپ اشتباه نام ماردونا به «کارادونا» بد از آب درآمد اما در متن خبر اینگونه نوشته شده بود: «پسربچه ۱۰ ساله استعدادی کمیاب در کنترل توپ و دریبلزنی را به نمایش گذاشت. پیراهناش برای او به شدت بزرگ است و موهای چتریاش به سختی به او اجازه درست دیدن میدهد. ظاهرش به گونهایست گه گویی از دست یک سرایدار فرار کرده. او میتواند توپ را کنترل و مهار کند و سپس به راحتی با هر دو پایش توپ را بلند کند. او انگار فوتبالیست متولد شده. به نظر متعلق به این دوران نیست؛ او عشق شدید آرژانتینیها به فوتبال را با خود دارد و به لطف او، فوتبال ما به پرورش بازیکنان بزرگ ادامه خواهد داد.»
این مسئولیتی بزرگ برای معرفی بازیکنی جوان مانند او بود و گویا از همان زمان هیچکس در موفقیت مارادونا شکی نداشت. از سنین کودکیاش این حس وجود داشت که مارادونا برای بزرگی و خاص بودن برگزیده شده. او قاچاقی به تیمهای رده سنی بزرگتر از خودش برده میشد و سربلند از زمین بیرون میآمد. تمام مشکلات درسیاش به لطف اینکه مدیرش روزی از تماشای بازی او به وجد آمده بود، حل و توسط مدیر به او نمره قبولی اعطا میشد. قانون برای او همیشه درست کار نمیکرد و گویا تقابل با قانون در خونش بود. او فقط یک لحظه و در مقابل یک قانون تسلیم شد؛ چهارشنبه شب، جایی که در مقابل حکم «بازگشت به آسمان» زانو زد و بدون یاغیگری سر تسلیم فرود آورد تا در ۶۰ سالگی بلندترین پروازش را رقم بزند.
سازندگی/ترجمه: نوید صراف
نظر دهید