يک قطعه طلا گم شده
آی اسپورت - اگر میشد چنین چیزی را نوشت و زد روی سردر ورزشگاههای فوتبال ایران، لابد از بین آن هزارهزار آدم، از بین آنهایی که این بعدازظهرهای سرد و خشک را در جستوجوی چیزی به ورزشگاه میآیند، یکی هم پیدا میشد که به عقلمان شک نکند و بپرسد چهجور طلایی؟ آن وقت کنارش میکشیدیم، دستهایش را میگرفتیم، زل میزدیم توی چشمهایش و میگفتیم: «برادری برادرجان. طلای برادری را گم کردهایم.»
آنچه که در هفتههای اخیر روی سکوهای ورزشگاههایمان دیدهایم، نشانی از مدارا و برادری نداشته. اما برای آنچه که شنیدهایم، باید دنبال کلمه و توصیف سختتری گشت. چیزی میان بهت و شرم، بین خجالت و ناباوری و آرزوی اینکه ای کاش کر بودیم و نمیشنیدیم. باید گشت دنبال چیزی که بحث را پیچیده و فلسفی نکند و صاف برود سر اصل مطلب: «چگونه توانستند؟ چگونه توانستیم؟ چه شد که ایستادیم و دستهجمعی فحش داديم به خودمان در زشتترین هماهنگی تاریخ؟!» و در درماندگی پاسخ به چنین پرسشی است که آدم یاد گمشدههایش میافتد و دنبال یقهای است برای گرفتن و پرسیدن: «چرا تماشاگرِ نوعی فوتبال، مرزها را چنان رد میکند که انگار استادیوم سیاره دیگری است و اخلاق و انصاف و مهر و مدارا، فقط در بیرون آن معنی پیدا میکند؟ تازه اگر پیدا کند!»
میشود از هولیگانیسم شروع کرد و حداقل به این نتیجه رسید که این رفتارها همهجای دنیا هست. اینکه فوتبال یک بازی شبیه به زندگی واقعی است و عدهای همیشه هستند که آگاهانه این مرز را نادیده بگیرند و بازی را خود واقعیت زندگی بدانند. میشود از مدیران، لیدرها و مناسبات پیچیدهشان گفت و آنهایی که حنجره هوادار را رسانهای قابل خرید و فروش میدانند. میشود از فرهنگ هواداری گفت. اینکه خیلی هم سفت و محکم نمیدانیم چرا هوادار شدیم. یا میشود گله کرد که چرا پای خانواده را از ورزشگاه بریدیم تا سالمترین نهاد اجتماعیمان، جایی در پرشورترین اجتماع پیرامونمان نداشته باشد!
میشود البته جزئیتر هم نگاه کرد؛ به همین دو سه هفته اخیر و مثلا ماجراهایی که در ورزشگاههای تبریز و تهران دیدیم. و میشود پرسید چرا به یاد آوردن حقیقت گاهی چنین سخت و طاقتفرسا میشود. آنقدر سخت که حتما باید خود شهریار را به استادیوم آزادی فرستاد تا از بلندگوی ورزشگاه سر شوخی را با جماعت فحاش ایسلندیطور باز کند و خجالتشان بدهد و آنقدر طاقت فرسا که کار گفتن و نوشتن نیست. انگار حتما باید خود ستارخان از شاهعبدالعظیم بکوبد و برگردد به تبریز و وقتی دارد لنگانلنگان سربالایی منتهی به یادگار را بالا میرود، اتفاقی چشمش بخورد به پرچم کشور غریبهای در دست پسرکی و بغرد که «اوغلان! گل گوروم بورا!» و بعد که پسرک و رفقایش جمع شدند همان چیزی را به آنها بگوید که صدسال پیش به پاختیانوف، کنسول روس گفته بود وقتی میخواسته با پرچم کشورش به جان او امان بدهد: «من میخواهم هفت دولت زیر پرچم ایران باشد. من زیر بیرق غیر نمیروم.»
در جستوجوی گمشدهمان، البته میشود سراغ روزهایی را هم گرفت که سخت در آغوشش فشرده بودهایم. وقتی برادری، سیمای آشناتر و نزدیکتری داشت. وقتی برادری، اسمش فرمانده مهدی باکری بود و برای بازگرداندن پیکر برادر شهیدش از خط مقدم، شرط محال گذاشته بود: «همهشان برادرم هستند؛ اگر میتوانید پیکر همهشان را برگردانید، پیکر حمید را هم بیاورید.» یا بیاییم نزدیکتر، وقتی همین ۵سال پیش در ورزقان، یا همین دوماه پیش در سرپل ذهاب، زیر آوار و اندوه زلزله چه برادرهایی بودیم و چه دور ایستاده بودیم از روزی که اینگونه به آلودن دهان باز کنیم. خیلی دور. خیلیخیلی دور.
اینکه اینطور یادمان میرود فوتبال فقط یک بازی است، خیلی عجیب نیست. بالاخره آدم دوست دارد خودش را پای شوری به این شیرینی رها کند و لذتش را ببرد. عجیب این است که انگار حتما باید زلزلهای هم در استادیوم بیاید تا ما جواهرمان را پیدا کنیم. دور از جانمان اما انگار لای آن صندلیهای پلاستیکی، بین آن پلههای سیمانی و وسط یک مشت پوستتخمه و تهسیگار، به این راحتیها نمیشود برادر ماند. پس، بازی بعدی یادمان باشد ورزشگاه را دنبال قطعه طلایمان بگردیم و اگر پیدایش نکردیم، به این فکر کنیم که فوتبال فقط یک بازی است و خیلی چیزهای مهمتر هم هست. کافی است به صورتهای هم کمی با مهر و سکوت، نگاه کنیم. یک جواهر گمشده، یک دوست و همزبان و همشهری و هموطن، یک برادر همیشه آنجاست.
۱۱ نظر
عماد
سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳sia
سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۱۳:۱۴بهروز
سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۱۳:۳۳مگه ما همونايي نيستيم ك وقتي كوچكترين اتفاقي واسه هر كدوم از قوم و قبيله هامون بيفته قلب هممون بدرد مياد
چرا بايد انقد نادون باشيم ك نفهميم اين تفرقه فقط باب ميل اوناييه ك با تفرقه انداختن دارن بهمون حكومت ميكنن، البته حكومت ك چ عرض كنم دارن ازمون سواري ميگيرن
من خودم زمان دانشگاه چنتا رفيق ترك پيدا كردم ك هنوز ك هنوزه اگه گذرم ب تبريز و اروميه بيفته از كوچكترين لطف و محبتي در حقم دريغ نميكنن همونجور ك اگه اونا بيان تهران من همه جوره نوكرشونم
چرا دوستان تركمون بجاي اينكه بگن ما باهم ايرانو از اول ميسازيم ميان شعار جدايي سر ميدن؟ همونقد ك اين كشور واسه من فارس تهرانيه واسه توئه ترك تبريزي و عرب اهوازي و كرد سنندجي و لر خرم ابادي و بلوچ زاهداني و تموم قوم و قبيله هاي ديگمونم هست
چرا ساير اقوام فك ميكنن قدرت دست فارساس
والا تو همين سيستم اگه تركا بيشتر از فارسا نباشن كمترم نيستن
داره ب هممون ظلم ميشه و تا زماني ك بجاي اتحاد دنبال تفرقه و جدايي باشيم بايد سواري بديم
اينجا كشور ايرانه ن كشور پرشيا اينجا فقط متعلق ب فارس نيس متعلق ب هزاران قوم و قبيلست ك هزاره ها كنار هم بودنو هروقت اجنبي بهمون حمله كرده حتي اگرم شكست خورده باشيم ولي اصلمونو فراموش نكرديم و دوباره بلند شديم
بخدا چهل پنجاه سال نسبت ب تاريخ طولانيمون عين ي چشم بهم زدنه حيفه ك بخاطر چهل سال چهارهزار سال رو بيخيال شيم
دوستان اگه بديختيم و داريم با فلاكت زندگي ميكنيم نبايد اينو از چشم همديگه ببينيم همونجور ك الان من فارس هشتم گرو نهمه ولي اينو ن از چشم تركا ميبينم ن از چشم كردا
شما هم بدبختياتونو از خشم فارسا نبينيد بخدا ماهم داريم مث شما عذاب ميكشيم
ببخشيد طولاني شد ولي يهى داغ دلم تازه شد
مخلص همتونم
چو ايران نباشد تن من مباد
در پايان اميدوارم اي اسپورت انقد وجود داشته باشي ك كامنتمو نشون بدي
فرناز آبیدل
سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۱۵:۳۸حسن
سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۱۵:۳۸بهروز
سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۱۷:۴۲من دارم ميگم اگرم اين تبعيض هايي ك شما ميگي وجود داره صرفا بخاطر اينه ك بين منو شما فاصله بندازن تا از همديگه بيزار بشيم
بيزار شدن منو شما از هم يعني دقيقا ب هدف نشستن سياستاي اونايي ك از همين طريق دارن چهل ساله ب منو شما حكومت ميكنن
در عين حال ك اين چيزي ك شما گفتي اصلا درست نيس و تو اين كشور اگه ميخواي كاري ب كارت نداشته باشن بايد يا صدات درنياد يا دستمال ب دستت باشه وگرنه ربطي ب قوميت نداره
تورک اوغلان
سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۱۳:۴۸عموبابا
سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۱۴:۰۶اقای تاج هستم تو فدراسیون
سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۲۲:۵۱Reza
سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۲۳:۳۹ایت هورر ، کروان کئچر
على از اهواز
چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶، ۰۰:۳۰