اندوه دامچالههای علی کریمی
آیاسپورت- داستان چیست؟ چرا ستاره معتبری چون علی کریمی، آبروی فوتبالیاش را روی طَبق گذاشته و دارد از این کلوپ به آن کلوپ میچرخد؟ چرا سر از مجموعههایی درمیآورد که با آرمانها و ایدهآلهای او در تضاد است؟ آیا اگر او - بعد از آن یللیتللیاش در نفت تهران- اینبار در سپیدرود محبوبی که استانداردهای باشگاهداری مدرن را ندارد موفق نشود، در پروسه خودزنی خود گرفتار «تارتن»ها نخواهد شد؟ چرا او در یک تصمیمگیری خامدستانه، سر از آن نفت پادرهوا درآورد که در تاریخ باشگاهداری ما نمونهای طنزآلودتر از آن نیست و نخواهد آمد؟ اکنون چه؟ آن مرد آرمانپرور در سپیدرودِ گرفتارشده به دست تاجران، چقدر دوام خواهد آورد؟ اصلا چه کسانی او را از جایگاه یک منتقد متعهد، به سمت دامچالههای باشگاهداری توسعهنیافته ایرانی میکشانند؟ چرا ستارههای کمالگرای ما با اولین بفرما میپرند وسط، بیآنکه هیچ اطمینانی به ماندگاری نام خود یا تامین شغلی درازمدت پست جدید خود داشته باشند؟ آنها را چه شده است؟ آیا بدبختیای در حد نیازهای شدید مالی، آنها را چنین لبریز از اشتیاق به کار کوچینگ میکند تا در کلوپهایی که هیچچیز سرجایش نیست جان و شهرت خود، یکجا در خطر اندازند و روی نیمکت بنشینند؟ یا از بیکاری خسته شدهاند؟ آیا آنها در زندگی مرفه خود نیاز به چنین ریسکهایی دارند؟ یا بهتر همان است که در مراکز آکادمیک بینالمللی، به سوادافزایی علوم مربیگری خود تن دهند و سپس در زمان الهیاش، و در کلوپهای نسبتا استاندارد روی نیمکت بنشینند؟ چرا امثال او حاضرند تمام اعتبار فوتبالیشان را در دام تیمهای بیثبات از دست بدهند؟ یا اینکه مسائل مالی چنین قراردادهایی چقدر باید «تنخور» آدم باشد که ارزش ریسکپذیریها را داشته باشد؟ چرا طیف «مربیان موقتی» در فوتبال ایران روزبهروز زیاد میشوند؟
به قول قدیمیها: آبشان نیست؟ دانشان نیست؟ پس چیشان کم است که خود را وسط بادیه میاندازند و چرا با وجود این همه تصمیمات تعقلگریزانه، هنوز اسم خود را ستاره معترض و انتلکتوئل گذاشتهاند؟ آیا آدمهایی مثل کریمی که جامه نخبه به تن کرده و در هر موضوع سیاسی و اجتماعی، ادای «دانای کل» را درمیآورند حق دارند در اصل با مدیرانی چون رویانیان و طاهری همکاری کنند یا بعدها در باشگاههای بیسامانی چون نفت تهران، مضحکه خاص و عام شوند؟ آیا وظیفه یک منتقد یا مصلح اجتماعی همین است که هر تاجری به دنبال سلبریتی گشت، در آغوش او غرقه شود بیآنکه جوانب کار را بسنجد؟ چنین چهرههایی مگر نباید مشاورانی فکور و آبدیده داشته باشند که تحلیل و آیندهپژوهی بلد باشند و نگذارند به هر قیمتی در دام باشگاههای ناپایدار بیفتند؟ به راستی داستان چیست؟ و چرا ستارههای یاغی و ناسازگار ما هنوز گمان میدارند که میتوانند در فوتبال تاجرمسلک و مافیایی ایران دوام بیاورند؟ آنها مگر خود هر روز تازیانهای بر تن نحیف این فوتبال آلوده نمینواختند که چنین است و چنان است؟ پس این همه پارادوکس شیرین از کجاست؟
اگر بخواهی ورود ستارههای امروز به پروسه مربیگری را با استانداردهای معمول جهان بسنجی، شاید تکلیف آدمهای قانع و «آیندهبین»ی چون مهدویکیا و وحید هاشمیان نسبتا روشن باشد که راهشان با ستارههایی آتشینی که یکشبه خود را با کلّه به درون مجموعههای بحرانزا میاندازند تومنی هفتصنار توفیر دارد. اکنون یا باید مثل حسنآقا حبیبی باشی که بگویی من ضداخلاقیات و ضدفرهنگ حاکم بر این فوتبال را قبول ندارم و در هیچ تیمش هم به هیچ قیمتی مربیگری نمیکنم یا اگر منتقد ریشههای آلودهاش باشی باید ریاضتها و طردشدگیها و تاوان دادنهایش را نیز تحمل کنی. حسن حبیبی به یکباره تو حوض مربیگری نیفتاد. او که چندین سال به عنوان کاپیتان پاس و تیم ملی بازی میکرد، در اواخر دوره بازیگریاش، ابتدا در نقش «مربی-بازیکن» پاس وارد حرفه مربیگری شد و سپس با کسب عنوان شاگرد اول کلاسهای آموزشی دتمار کرامر (مدرس نامدار فیفا و در حضور 59مربی آسیایی) رسما وارد عرصه کوچینگ شد و مدرک مربیگریاش را از دست رئیس وقت فیفا (سراستنلی راس) دریافت کرد.
از همان جوانی نیز دیسیپلین و فوتبال تعقلگرای مورد علاقه او ورد زبانها شد و همین رویکردها بود که پاس حبیبی را در لیگ برتر تختجمشید، از تاج و پرسپولیس بالاتر نشاند. او در 6دوره از این لیگ، دو جام قهرمانی و سه مقام سومی به دست آورد و در 147بازی فقط 24شکست در کارنامهاش بهجا ماند. مرد سال فوتبال ایران (1348) کاپیتان تیم ملی ایران (قهرمان جامملتهای آسیا) وقتی به رهبری تیم ملی گمارده شد، تیمش بهراحتی آب خوردن به المپیک (مسکو1980) صعود کرد و تیمش در جام ملتهای آسیا (1980) در حالی برنز گرفت که اگر خبر آغاز جنگ عراق علیه ایران به اردو نرسیده و بازیکنان را شوکه نکرده بود، صددرصد روی کاپ طلایی خوابیده بود. حبیبی مردی نبود که در عمرش به روسای باشگاهها یا فدراسیونهایی که اهلیت فوتبالی نداشتند باج بدهد. سر همین هم شد که حاضر شد سالها در باشگاه بیقیل و قالی چون آرارات مربیگری کند اما دَمپر تیمهای بزرگ پایتخت نچرخد که مدیرعاملهایشان را در لباس سیاست میدید و حاضر به سر خم کردن در مقابلشان نبود. در اصل او نامش را برداشت و از سطح اول فوتبال ایران دررفت تا اعتبار فوتبالی و خوشنامیاش را در قرنطینه نگه دارد و با همان حقوق بازنشستگی سرهنگی که مطمئنم زیر 5/1میلیون تومان بود قناعت کند.
مدل حسنآقا حبیبی تنها یک نمونه از رواداری و صبوری و شهرتگریزی بود یا «پولگرایی به هر قیمتی». البته ما در همین فوتبالمان نمونههایی همچون حسنآقا کم نداشتیم. مثلا علیآقا داناییفرد. مثلا آقامدد. مثلا آقافکری. همین آقافکری در حالی که اولین مربی ایرانی بود که تیمش به المپیک صعود کرد و در جام آسیا درخشید، از دار دنیا فقط یک خانه کلنگی داشت و در سالهای آخرعمرش حاضر شد با وجود زن و دختر بیمارش، ترک یار و دیار کند و برود در تیمهای هرمزگانی و تبریزی مربیگری کند اما حاضر نبود دوزار شهرت خود را پای تیمهایی که گرگهای کلهگندهاش میتوانستند او را خرسوسط کنند و برقصانند به تاراج بگذارد. یا حتی چهرهای چون پرویز دهداری را نگاه کن. هرجا که دید ممکن است حضورش در پرسپولیس باعث آلودگی شهرتش شود گریخت و با جوانهای گارد کاری کرد که همه به افتخارشان سرپا ایستاده و کف بزنند.
در اصل، قریب به اتفاق مربیان ایرانی که نامشان در تاریخ ماندگار است، حاضر نشدند پای باشگاههای ناپایداری که به دست سیاستپیشگان و تاجران غیرفوتبالی اداره میشدند پا بگذارند؛ حتی اگر فقر و فاقه را به جان خریدند. حالا اگر علیآقا داناییفرد یادتان نیست، دیگر همین ناصر حجازی دُردانه که هنوز از خاطرتان نرفته است. او خود بارها برایم نقل کرد که چندینبار در اصفهان به مدیران باشگاهی که علنا میخواستند او را آلت دست سیاسی کنند «نه» گفت. حتی به قیمت اینکه اخراج شود و به تهران برگردد و زیر بار هزینههای ساختن خانه شمسآبادش وضع حمل کند. من هرگاه عکسهای غمگین و افسرده ناصر را در زیرزمینهای نمور بنگلادش میدیدم که برای سیر کردن شکم زن و بچهاش مجبور شده در چنین مکانهایی بخوابد غمم قد دنیا میشد. او حاضر شد در مقابل یکجور «مربیگری از نوع دستفروشی»! در عقبماندهترین کشورهای جهان تاب بیاورد اما مطیع و برّه باشگاهداران نااهل وطنی نباشد. شرفت را شُکر ای مرد!
علی کریمی چه چیزش از دهداری و حسنآقا و ناصرخان مگر کم است؟ چرا اصلا باید کم باشد؟
۴ نظر
حقیقت تلخ
چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶، ۲۱:۱۶علی کریمی تنها از پهلوانی و اسطورگی و سرخم نکردن، تنها «لافش» را دارد و در بحبوحه عمل و تصمیم (هدایتی و طاهری و ...) ثابت کرده دیگر هیچ!
کیوان
چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶، ۲۳:۱۱احمد
چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۹۶، ۲۳:۵۷بیا بیا کاجی شش تایی فوتبال ایران مهدی که نیست علیپور میزنه بوق بوق
پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۴۱ناصر خان همونیه که تو بحبوحه داستانهای سال ۸۸ تو صدای امریکا میهمان بود و وقتی ازش راجع به حوادث ایران پرسیدن گفت چیز مهمی نیست و یه مسئله خانوادگیه و حل میشه !!!!! در جواب ادمکشی های ایران!!!!!! مسئله خانوادگیه؟ خودمون حل میکنیم؟ چند سال بعد ناصر خان مریض شد و میدونست اخر عمرشه و اومد حرف از گرونی و حال و روز مردم و... زد افسانه ساختین که همیشه حرف مردم میزد و...کجای کاری عمو؟ ناصر خان اون موقع که خبر از بیماریش نبود اون اتفاقات وحشتناک ۸۸ رو عادی و خانوادگی و..تلقی میکرد...علی کریمی همیشه همین بوده و همیشه با وجود حرف مردم زده نه اینکه مبتلا به بیماری لاعلاج بشه و بدونه روزای اخره و بیاد حرف مردمی بزنه!
علی کریمی مچ بند سبز رنگ پوشید که پورحیدری رنگ باخته از او خواهش کرد بی خیال شود:)))
پیراهنش را به مادر سهراب اعرابی هدیه کرد
هزینه های بیمارستان و درمان بابک معصومی و چند نفر دیگه را داد
یه موسسه داره و هزینه کودکان بی سرپرست را پرداخت میکنه
جلوی آجرلو ایستاد
هیچوقت از هیچ کس نرسیده
احمدی نژاد بزرگترین اسطوره ششتقلال را بارها دایورت کرد
فدراسیون فوتبال ایران را رسوا کرد
از مهدی رحمتی و فروزان در ماجرای کمیته اخلاقی حمایت کرد
همیشه مرد بوده و خواهد بود!